تاب هجران (7)
سه جا بهرِ بشر آمد هلاکت چنان بر میوه ها رنج است و آفت
به ذات و فرج و دیگر لقمه ناپاک به محشر آرزویش کاش بُد خاک
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
نماید سارق در مال تو غارت برَد بی دین چو دیوَت هر اسارت
به کارِ زشت رو کردی چو عادت شوَد خسران تو را روزِ قیامت
تو باشی کور بهتر یا که بینا نظر کردن به نامحرم سراپا
چو شیطان هر دمی پیمان ببندد که دست و پاهای ما را ببندد
زیان باشد تو را در روزِ عقبی خداوندا ترحم کن بِماها
مشو با نفس و شیطان هیچ دمساز به هر کاری توکل کن تو آغاز
نما فکری به حالِ خود بپرداز سحر برخیز و با حق گوی هر راز
شفا خواهی توسل جو به قرآن شود هر مشکل از صلاة آسان
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
سحر برخیز و بر حق کن نمازی به درگاه خدا راز و نیازی
زِ بهرِ راه، دورت برگ و سازی خدا گردد به اعمالِ تو راضی
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
عمو و خال و عمّ و باب و مادر برفت از دارِ دنیا ای برادر
چرا از عمرِ خود باشی تو غافل نظر بنما که عمرت گشت زایل
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
مرا خون از جگر تا حلق لبریز ندارد نفسِ دونم هیچ پرهیز
کنم با ریسمان او را گَل آویز توکّل می کنم سوی خدا نیز
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
نباشد خلقتِ حق، لهو و بازی فِرِست اکنون به گورَت برگ و سازی
ندادندت یقین عمرِ درازی به فرزندان و مال خود چه نازی
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
سحر از مرغ حق عبرت بگیرم زِ عشق و عاشقی از خود بمیرم
زِ دنیای فنا هر لحظه سیرم کنون در مجلس دنیا اسیرم
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
بسی کردم به نعمت هات کفران سر و پایم همه جُرم است و عصیان
نَشَم نومید از درگاهِ یزدان کریمی و رحیمی است و غفران
زِ بسم الله نویسم نام یزدان تو خود دانی ندارم تابِ هجران
شود از ذکرِ حق دل مطمئنّه مشو غافل که دشمن در کمینه...
دیوان شهید- گلچین صفحات 125-131
توسط : شهید علی طاهریان